مقدمه‌ای بر تاریخچه چشم پزشکی (علم تشریح- بخش دوم)

همان­طور که در بخش اول علم تشریخ گفته شد. توصیف Galen از آناتومی چشم، پیش‌رفت قابل ملاحظه­‌ای در این زمینه محسوب می­‌شود. وی به وجود اتاق خلفی پی‌برد، بیشتر بودن انحنای قرنیه نسبت به صلبیه را کشف کرد و در ضمن دریافت که انحنای دو سطح عدسی با یکدیگر متفاوت است. او همچنین توصیف نسبتاً کاملی از عصب بینایی ارائه کرد.

چشمی که توسط Galen توصیف شده است.https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/b/b7/H._F._Magnus%3B_%22interpretation_of_galen%22_Wellcome_L0013450.jpg

در این دوره ظاهراً شناخت نسبتاً خوبی از جسم مژگانی نیز بدست آمده بود. محل پیوند قرنیه به صلبیه، جایگاه اتصال مشیمیه و عنبیه هم در نظر گرفته می­‌شد و تصور بر این بود که لایه پوشاننده سطح قدامی عدسی نیز در این محل خاتمه پیدا می­‌کند. جالب است که دانشمندان این دوره، این محل را Iris نامگذاری کرده بودند. این نامگذاری تا قرن ۱۸ میلادی دوام پیدا کرد.

لازم به ذکر است که احتمالاً تشخیص بزرگتر بودن قوس قرنیه نسبت به صلبیه صرفاً در اثر مشاهده صورت گرفته بود اما وجود اتاق خلفی بر پایه نظریه­‌پردازی، تشخیص داده شده بود. نوشته­‌های Galen درباره این موضوع از وضوح کافی برخوردار نیست و همان­طور که Magnus خاطر نشان می­‌کند، او احتمالاً نمی­‌توانست در چشمی که بدون روش­‌های مدرن تثبیت بافتی باز شده است، بین عدسی و عنبیه فضایی پیدا کند اما طبق نظریه او در مورد بینایی، وجود اتاق خلفی ضروری بود چرا که بر اساس این نظریه، اتساع مردمک از طریق باد (pneuma)، صورت می‌­گرفت و بدین ترتیب وجود یک اتاق خلفی لازم بود که از طریق آن باد بتواند به عدسی منتشر شود.

این نظریه­ پردازی­ها در مورد عصب بینایی نیز وجود داشت. با اینکه Galen به ساختار جامد و توپر این عصب پی برده بود بر اساس نظریه Alcmaeon، همچنان بر وجود یک مجرای توخالی در عصب بینایی در محل کیاسما به هم ملحق می­شدند. او با تشریح چشم حیوانات، عضلات خارج چشمی را نیز توصیف کرده بود. وی به هفت عضله اشاره می­کند که از نظر آناتومی تطبیقی معادل Retractor bulbi می­باشند و از آنها شش عدد در آناتومی انسانی وجود دارد. عضله هفتم یک ماهیچه پوشاننده حجیم است که از محل ورود عصر اپتیک منشاء می­گیرد. علاوه بر Galen در توصیف دستگاه اشکی از دو غده اشکی، یکی در پلک بالا و یکی هم در پلک پائین بحث به میان می­‌آورد. او منشأ دیگری نیز برای اشک شناسایی و معرفی کرد: غده­‌های ملتحمه پلکی. خود ملتحمه نیز به زعم وی از پرده پیرامون جمجمه (pericranium) مشتق می­شد.

علم تشریح چشم در بین مسلمانان نیز، تقریباً همان آناتومی Galen بود که اصلاحاتی در آن صورت گرفته بود. البته این تغییرات بیشتر حاصل نظریه­‌پردازی بود تا مشاهده عینی و دقیق. در این دوره کارهای عملی وسیعی برای درمان آب مروارید انجام گرفت. تصور غالب نیز این بود که در سیر این عارضه یک مایع غیرطبیعی شبیه خلط در جلو عدسی پدید می‌­آید. بدین ترتیب آنان کشف کرده بودند که عدسی نسبت به آنچه که Galen توصیف کرده بود عقب قرار گرفته است. این تصور در مورد جایگاه عدسی تا شروع قرن هفدهم ادامه یافت. با آمدن Vesalius  بار دیگر روش مشاهده تجربی و بدون پیش­‌داوری بر روش نظریه­پردازی و مفهوم­‌سازی غالب شد. با این همه Vesalius در زمینه آناتومی چشم سهم قابل توجهی ندارد.

Vesalius Andreas، آناتومیست و پزشک بلژیکی که یافته‌های تشریحی وی کمک شایانی به اصلاح تصورات غلط دانشمندان پیشین از آناتومی بدن انسان کرد.https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/d/d9/Andreas_Vesalius_Anatomicus.jpg

توصیف وی از چشم مشخصاً نسبت به Galen و نیز نسبت به توصیفات مسلمانان. سطح پائین­تری دارد. او حتی از شناخت بیشتر بودن انحنای قرنیه نسبت به صلبیه و سطح خلفی عدسی نسبت به سطح قدامی آن بازماند. نکته­‌ای که در طرح وی بیش از هر چیز دیگری به چشم می­‌آید، مرکزی بودن موقعیت عدسی است. تعجب­ برانگیزتر اینکه وی ماهیچه­‌های retractor bulbi متعلق به طرح Galen را پذیرفته است.

طرح Vesalius از چشم (۱۵۶۵-۱۵۱۴)https://s3-eu-west-1.amazonaws.com/lowres-picturecabinet.com/43/main/22/101507.jpg

آناتومی مدرن چشم تنها وقتی ظهور کرد که فیزیک­دانان مقاهیم قدیمی درباره ماهیت بینایی را در هم شکستند. شروع این دوران را می­توان کشف این نکته دانست که عدسی جایگاه بینایی نیست بلکه قسمتی از یک سیستم انکساری است. کارهای علمی fabricus به عنوان پیشقدم در نشان دادن جایگاه صحیح عدسی (۱۶۰۰ بعد از میلاد) پایه­‌ای شد که بر اساس آن دانشمندان دیگر توانستند به سرعت الگوی آناتومی چشم را هر چه بیشتر به واقعیت نزدیک کنند و به جایی برسانند که ما هم اکنون قرار داریم.

پس از وی falloius دوباره به بیشتر بودن انحنای قرنیه نسبت به صلبیه پی برد و نیز تفاوت در ساختار قرنیه و صلبیه را کشف کرد. وی همچنین به روشنی عدسی و غشاء هیالوئید را توصیف کرد. او بر خلاف Vesalius که فکر می­کرد جسم مژگانی یک غشاء است آن را ربطی در نظر گرفت که عدسی را به مشیمیه وصل می­کند.

Johann Gotfried Zinn آناتومیست آلمانی (۱۷۵۹-۱۷۲۷)https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/d/de/Voit_023_Johann_Gottfried_Zinn.jpg

برحسب اتفاق او هم وجود retractor bulbi در انسان را رد کرد. Ruysch که درباره ساختار عروقی مشیمیه مطالعاتی داشت کسی است که رشته­‌های عضلانی حلقوی عنبیه را نیز به اثبات رسانید. از Briggs به عنوان کسی یاد می­‌شود که optic papilla را اثبات کرد (همان­طور که از نامش برمی‌­آید optic papilla از دید او یک برآمدگی در نظر گرفته می­‌شد). Briggs همچنین نشان داد که شبکیه تا (رباط) مژگانی امتداد دارد. در واقع آنچه که در قرن شانزدهم با شک و تردید آغاز گشت. در قرن هفدهم با جدیت بیشتری پیگیری شد و به سرانجام رسید. اشکال زیر توصیف تشریحی چشم در ابتدا  قرن ۱۷ است. با مقایسه­ این دو شکل وضعیت و پیشرفت دانش تشریح چشم در طول قرن ۱۷ میلادی بخوبی قابل درک است.

طرح Scheiner از چشم (۱۵۶۰-۱۵۷۵)http://www.mrcophth.com/Historyofophthalmology/d5.JPG

 

طرح Molinetti از چشم (۱۶۷۲-؟)http://www.mrcophth.com/Historyofophthalmology/d6.JPG

برای اولین بار در قرن ۱۷، روش­های بهتری برای مطالعه آناتومی چشم، مورد استفاده قرار گرفت. Ruysch برای مطالعه سیستم عروقی چشم، تمهیدات تزریقی را بکار برد. Malpighi از عدسی­‌های دستی استفاده کرد و leeuwekhoek نخستین مشاهدات میکروسکوپی را انجام داد. البته معرفی روش مطالعه چشم منجمد و در قرن بعد صورت پذیرفت که کار جدیدی از petit بود. ترکیبی از این روش­‌ها منجز به پدیدار شدن یک آناتومی دقیق و کشف جزئیاتی شد که اصول کلی آن تا امروز نیز پابرجا مانده­‌اند. Petit اولین کسی بود که سعی کرد اجزاء چشم را مورد سنجش و بررسی دقیق قرار دهد. اینکه چه کسی زودتر غشاء Descemet را توصیف کرده است موضوع جنجال بین Descemet و Demours بود ولی در حقیقت نخستین اشاره به وجود آن در آثار مربوط به Duddel دیده می­شود. اما در مورد مطالعه ساختمان عدسی، Morgagni کسی است که به وجود مایع بین کپسول و رشته­‌های آن پی برد. البته آن موقع فرض بر این بود که این مایع تغذیه عدسی را بر عهده دارد. این تصور هرچند اشتباه بود ولی در هر صورت از جهت عقیده به وجود غشاء سروزی رگی یا vasa serosa در عدسی و قرنیه که نسبت به گلبول­های قرمز خون خاصیت نفوذناپذیری دارد، پیشرفتی قابل ملاحظه به حساب می­‌آید. از مشخصات این دوره همچنین توصیف فضاهای Fontana و کشف کانال petit توسط Demours (که خودش این نام را بر آن نهاد) است. حلقه zinn یادآور نام کسی است که در شناخت عروق خونی اطراف مدخل عصب بینایی (حلقه شریانی zinn) و نیز عملکرد جسم مژگانی، نقش به سزایی داشت.

مقوله­ وجود رشته­‌های عضلانی در جسم مژگانی موضوعی بسیار بحث­‌برانگیز بود. در یک­طرف Morgagani مصرانه بر وجود این رشته­‌های عضلانی و تأثیرگذاری آنها بر تطابق اعتقاد داشت و در ظرف دیگر zinn به عدم وجود این رشته­‌های عضلانی معتقد بود. به همین ترتیب انقباض و اتساع مردمک نیز مورد بحث بود و درباره این عقیده که درجات مختلفی از احتقان عروق عنبیه عامل ایجاد تغییراتی در اندازه مردمک است، اختلاف نظر وجود داشت.

جالب اینکه حتی در این دوره نیز برخی نقطه نظرات هنوز بسیار بدوی و دچار مشکل بودند. به عنوان نمونه با وجود آنکه petit در سال ۱۷۲۸ بطور مشخص اتاق خلفی را اثبات کرده بود، وجود آن تا سال ۱۸۸۵ مورد قبول همگانی قرار نگرفت تا اینکه سرانجام با مطالعات Helmohltz Henle و Arlt به بحث­‌ها پایان داده شد. تا پایان قرن هجدهم مجرای uveal نسبتاً به خوبی توصیف شده بود اما شناسایی شبکیه هنوز خام و ابتدایی بود. شناخت کامل شبکیه تنها در دوره آناتومی سلولی میسر گشت که در آن زمان هنوز پدید نیامده بود. هنگام شروع قرن بعد بود که Sommering، Buzzi و Reil، لکه زرد (macula lutea) را توصیف کردند.

Friedrich Schlemm استاد آناتومی دانشگاه برلین (۱۸۵۸-۱۷۹۵)https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/e/e8/Friedrich_Schlemm.jpg

افزایش دانش ما درباره چشم در طول قرن نوزدهم تا حد زیادی مرهون دستاوردهای اختراع میکروسکوپ ترکیبی (Compound) و نیز ظهور نظریه سلولی است. نقطه عطف پیشرفت­‌های ثبت شده در طول نیمه نخست قرن نوزدهم و قبل از ظهور میکروسکوپ، توصیف غشای Jacob است. Jacob لایه مهمی را در چشم توصیف کرد که بین شبکیه و مشیمیه قرار دارد. این لایه بعداً به عنوان یکی از اجزاء اصلی شبکیه در نظر گرفته شد که شامل سه لایه بود: یک لایه دربرگیرنده، یک لایه عصبی (خود شبکیه) و غشاء Jacob. این غشاء در واقع همان سلول­های مخروطی و استوانه­ای در بافت­شناسی نوین است. همچنین در این دوره کانال schlemm نیز کشف شد.

میکروسکوپ ترکیبی، افق دید جدیدی را گشود. همچنین درک اهمیت واقعیت­‌های جدید بدست آمده. در نظریه Schwann خود را متجلی کرد. در واقع این نظریه، همه کشفیات جدید را که به تدریج جمع­‌آوری شده بود یکجا در خود داشت. اساس این نظریه این است که همه موجودات زنده از سلول تشکیل شده­‌اند. البته خیلی بیشتر از این دوران نیز در سال ۱۷۲۲، Leeuwenhoek به سلول­ها در سال ۱۸۳۴ مجدداً توسط Treviranus کشف شد. در این دوران در حالی که شبکیه به تدریج مورد شناسایی قرار می­گرفت بافت­‌های دیگر چشم نیز با روش­های میکروسکوپی نویسن بررسی شد و بدین ترتیب دانش آناتومی چشم به کمال خود رسید.

Antonio Van Leeuwenhoek تاجر پارچه دانشمند علوم تجربی و میکروسکوپیست هلندی (۱۷۲۳-۱۶۳۲).https://estaticos.elperiodico.com/resources/jpg/9/0/antoni2hor-1477290083309.jpg

****این نوشته پیش از این در مجله پرتو بصیر با ترجمه دکتر فرساد نوری زاده منتشر شده است.

 

فهرست