شکلهای نشان دهنده آناتومی چشم ابتدا در کتب پزشکی عربی، مورد توجه قرار گرفت. هم اکنون نسخههای خطی به زبان عربی موجود است که در آنها از متن به شکلها ارجاع داده شده ولی خود شکلها از بین رفته و تنها فضای خالی آنها بر جا مانده است. از قدیمیترین ترسیمهایی که هم اکنون در دست است در نسخهای تحت عنوان : ” كتاب ده رساله در چشم ” متعلق به هانیابن اسحاق به چشم میخورد که اخیراً کشف شده و توسط میرهوف (Meyerhof)، مورد بازبینی قرار گرفته است.
بخاطر عدم وجود طرح و شکلها، رسیدن به فهمی روشن و مشخص از دانش یونان و روم دربارهی آناتومی کرهی چشم، مشکل است چون این توصيفات غالباً نه تنها اندک است، بلکه به دلیل وجود اسمهای متعدد، گنگ و مبهم نیز میباشند و دقیقاً معلوم نیست همان معنی امروزی مد نظر بوده باشد.
مجسمه ارسطو
آناتومی چشم در دوران پیش از بقراط تقریباً از مرحلهی تشخیص یک قرنیهی شفاف در امتداد صلبیهای کدر و غیر شفاف فراتر نمیرفت؛ قرنیهای که کل آن توسط لایهای بهمراه یک سوراخ (که مردم را تشکیل میدهد)، پوشانده میشود. آنان همچنین میدانستند این دو لایه، مایعی را احاطه میکنند. این درک و فهم از آناتومی چشم، مبتنی بر مشاهدات دقیق نبود، اما نشانه تعمق و تفکر آنان در طبیعت بینایی بود. مایع داخل چشم اصل و اساس بینایی قلمداد میشد و نیز تصور میشد لولهای وجود دارد که از چشم به مغز امتداد مییابد و حرکت آزادانهی مادهی بینایی را مقدور میسازد؛ بر اساس وجود این مایع، Alcmaeon نظریه تخلخل و منفذ[۱] را ارائه کرد. این لوله توخالی را مطابق با نظام آناتومی نوین، به احتمال بسیار ضعیف میتوان همان عصب اپتیک در نظر گرفت. ارسطو در این زمینه پیشرفتی صورت داد و از قرار معلوم چشم حیوانی را تشریح کرد.
ساختار چشم آنطور که بقراط و ارسطو میفهمیدند.
بر آن مبنا به جای دو لایه سه لایه در نظر گرفته شد؛ تنها چیزی که آنها از شبکیه میدانستند این بود که این لایه وجود دارد. همچنین دانش آنها دربارهی ساختار فضای داخل چشم مبهم بوده، ظاهراً هیچ شناختی از اتاق قدامی وجود نداشت و اینطور در نظر گرفته میشد که سه لایهی چشم نزدیک به یکدیگر قرار دارند. مایع داخل کرهی چشم با غلظت و قوام يکنواخت تصور میشد از اینرو مقداری اختلاف در این غلظت که هنگام باز کردن چشم مشاهده میگردید احیاناً بحساب تظاهرات بعد از مرگ گذاشته میشد. لولهی میان تهی که Alcmaeon به آن معتقد بود، از نظر تعداد، سه عدد بود که یکی از آنها به جمجمه وارد میشد و با ساختار مشابهی از چشم دیگر پیوند و اتصال برقرار میکرد. بنابراین شناختی از کیاسما و عروق چشمی حاصل شده بود.
مدارس اسکندریه تا حد زیادی در توسعه دانش آنزمان دربارهی آناتومی چشم سهیم بودند؛ بخصوص هروفيلوس (Herophilus) که به نظر میرسد توجه زیادی به چشم معطوف داشته است و یکی از مراجع کتاب Aetius، رسالهای ویژه است که او در این موضوع نگاشته است.
رساله هروفیلوس در چشم پزشکی
از آنجا که هیچ نسخهی خطی از این دوره در دست نیست، ما مجبوریم از جهت معلومات آن زمان، به Celsus اطمینان کنیم. در توصیفات او شناخت روشن و واضحی دربارهی وجود عدسی، تحت عنوان یک جسم قطرهای شکل به نام کریستالوئید موجود است. ضمن اینکه اتاق قدامی اصلاً” نشان داده نشده است،- معذلک در این توصیف، لایهی دوم بجز در ناحیهی مردمک همواره مجاور لایهی اول قرار دارد. مردمک نیز تنها به صورت یک منفذ در نظر گرفته شده است. همچنین شبکیه نسبت به قرنیه نمودی ندارد و بصورت یک ساختار احاطه کننده و جزئیتری در آمده است که مایع داخل چشمی را (که عدسی را هم شامل میشود)، دربر میگیرد. این ترتیب و آرایش، فضای خالی بزرگی به جای میگذارد تحت عنوان locus vacuus که بین دو لایهی بیرونی و شبکیهی کوچکتر قرار میگیرد.
سلسوس (Suslec)
از آنجا که از locus vacuus به این عنوان که محتوی خلط (humor) است، بحث به میان میآید، ممکن است از نظر ایشان بر وجود اتاق قدامی، دلالت داشته باشد. آنچه Celsus درباره ی عصب اپتیک میدانست، دقیقاً مشخص نیست: او نه صحبتی از کانال توخالی به میان میآورد و نه چیزی دربارهی امتداد شبکیه به این عصب میگوید: با این حساب احتمالاً عصب اپتیک برای او بعنوان امتدادی از دو لایهی بهم چسبیده ی بیرونی چشم به نظر رسیده است.
چشمی که توسط Celsus توصیف شده
آمدن Rufus درک و فهم بسیار روشن و واضحتری از ساختار چشم حاصل شد. ملتحمه در این برههی زمانی تشخیص داده شد که البته جدا از کپسول Tenon ، در نظر گرفته نمیشد و در واقع تا سال ۱۸۰۶ توصیفی از آن وجود ندارد. در این زمان لایهای تحت نام اپیدرمیس (epidermis) مطرح شد که چهارمین لایهی پوشاننده در نظر گرفته میشد و از محل اتصال قرنیه و صلبیه به سمت قطب خلفي امتداد مییافت؛ همچنین محل اتصال قرنیه- صلبیه تحت عنوان stephane نامیده میشد، بعنوان جایی که محل انشعاب شبکیه است و از آنجا شبکیه در امتداد وجه خلفی عدسی امتداد مییابد (بر خلاف نظر سلسوس که تصور میکرد شبکیه به وجه قدامی آن کشیده میشود). یک لایه پوششی نیز روی خود عدسی وجود دارد ولی اینکه آیا این یک لایهی جداگانه است یا حاصل تغییر و تبدیل خود عدسی، برای Rufus مشخص نبوده است. فهم Rufus از ساختار داخل چشم قابل توجه و با ارزش است و همانطور که Magnus خاطر نشان میکند، به چشم پزشکی نوین نزدیک شده است. بر این مبنا او دو فضا تشخیص داده است، که یک فضا بين قرنیه و عنبیه، و دیگری پشت عدسی قرار میگیرد. فضای نخست فقط در حد یک شکاف است که با مایعی بسیار شبیه به آب پر شده در حالیکه محتوای فضای دوم مادهای شبیه سفیدهی تخم مرغ است.
گالن چشم پزشک شهید قرون وسطی
چهار نقص عمده، توصیف Rufus را دچار اشکال کرده است؛ وی نتوانست به وجود اتاق خلفی پی ببرد، همچنین خمیدگی بیشتر انحنای قرنیه در مقایسه با انحنای صلبیه، و عدم تساوی انحنای سطوح عدسی نکاتی بود که از نظر او دور مانده بود، در ضمن اشارهی وی به عصب اپتیک، از همه کمتر و ناکافی بوده است. این نقایص تا حد زیادی توسط Galen تصحیح شده است.
چشمی که توسط Galen توصیف شده است
البته روشن نیست که تشریح ارائه شده توسط Galen، چقدر نتیجهی مشاهدات شخصی خودش بوده و چه میزان متعلق به پیشینیان میباشد. ولی گزارش Galen مهم و با ارزش است نه تنها به این لحاظ که پیشرفت با ارزشی را نشان میدهد، بلکه حتی بیشتر از این جهت که تا بعد از Vesalius هیچگونه پیشرفتی در آن دیده نشده است. اگر آناتومی پیش از بقراط انتزاعی و از روی تفکر و قضاوت غیر عینی، و آناتومی دورهی اسکندری توصیفی صرف بود، آناتومی بعد از Galen ممارست و کوششی تاریخی شد که طی هزار سال پس از آن، دانشمندان آن را به واقعیت نزدیک کردند.
****این نوشته پیش از این در مجله پرتو بصیر با ترجمه دکتر فرساد نوری زاده منتشر شده است.